درختآلبالو
پر از برگ و پر از شاخه
نمی دانی چقدر به تو نیاز دارم!!
من تمام کودکی ام را به تو گره زده ام
هر خاطره ام به یکی از شاخه هایت آویزاناست.
همه ی بچگی ام توی رگ های آلبالوهایت
هر روز صبح
زنده می شود
و من هرروز به بودنت می اندیشم
به شعر های کودکی
به دستمال هایی مفقود
زیر دستان شاعر
و به تهت های موزون به تو
به سوال های بی پاسخ
و متهم ردیف اول:
درخت آلبالوی من!!
من به تو نیاز دارم
درخت آلبالو
من تا آخر عمرم
توی ریشه هایت بوی خدا را حس خواهم کرد
و آلبالو هایت را لا به لای موهای مشکی ام می آویزم
تا هنگامی که موهایم توی باد می رقصد
بوی آلبالو هایت
همه ی دست های هوارا پر کند.
"بید های افسون شده" با تمام دل تنگیهاو اشک هایم نوشته شده. این داستانکمی بوی حقیقت می دهد بوی خانه ی مارا می دهد بوی پدر ومادری که هستند وانگارنیستند وبوی منی که وقتی نیستم هستم ووقتی که هستم، نیستم!.
روایت بیدهایی که به دیوانگی محکومند و هرجا دیوانگی باشد رنگ دانه های عاشقی هم هستند.
بیدهاییمحکوم به جنون.
بیدهاییمحکوم به عاشقی.
خواهش می کنمهروقت بیدی رادیدید گمان کنید الهه ای افسون شده است از تبار من که جاودانگی جزایگناهش است وچه تلخ است این جاودانگی.
همدردی شمامی تواند روایتگر قصه ی تلخش باشد.
بیدهای افسون شده
خداوند كهكشانی خلق كرد با سیاره ای به نام زمین درونش.این زمینهم آب داشت هم خشكی. ودر این خشكی روستایی بود كه مردمانش همه عاشق بودند. عاری ازگناه وزشتی ودر كنار این روستا كوچه باغی بود، تكه ای از بهشت پاك خدا.
خانه ی ما دراین كوچه باغ طلسم شده بود.هرروز پرنده های دهمان روی بیدهای تناور كوچه می خواندند. آسمان انگار در كوچه یما از همه جا آبی تر بود. صدای ساز قشنگ جوی آب كوچه، بوی انارهای باغ هایاطراف،صدای بچه های كوچه ورقص بیدها در باد، هر رهگذری را سرمست می كرد.
درباره این سایت